ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عزیز دل مامان بابا

بدون شرح

  مامان فدای پسرک گلم بشه که دیگه بزرگ شده و برای مامانی رفته خرید.خسته نباشی عزیز دلم.فدای بای بای کردنت بشه مامان. یه چیزی بگم بین خودمون بمونه قسمت های فروشگاه که مربوط به لباس و وسایل و اینجور چیزا بود را دوست نداشتی ولی وقتی اومدیم قسمت خوراکیها عزیز دلم شارژ شد و یه عالمه خندید و البته یه عالمه هم طرفدار پیدا کرد.خوب تو ایلیا گل منی دیگه مامانی. ...
20 دی 1390

یازده ماهگیت مبارک ایلیای من

این روزها پسرکی را عاشقم که آمدنش شروعی دوباره بود برای تمامی باورهایم.پسرکی که با آمدنش لحظه لحظه هایم را بارور کرد از عشقی زلال و شوری بی انتها.ومن به نهایت عشق قدم گذاشتم به یمن نگاه پاک و معصومانه اش.این روزهاعجیب عاشقم.در امتداد نگاهم چشمان پاک اوست که رقص آبی آسمان را در آن نظاره گرم.امید تمام لحظه های من,قداست چشمهایت را به قربان.این روزها عجیب عاشقم تورا و به یمن بودن تو و این لحظه های پر زعشق حضور پاکترین لحظه ها را به تماشا نشسته ام.این روزها دستانم را به دستان کوچکت می سپارم و تو چه کودکانه و بی ادعا روانه می کنی به دستانم تمامیت آرامش را و من در میان گرمی دستان مهربان تو می رسم به حضورعشق, عشقی ستودنی.در هوای تو در کنار تو ودر ح...
12 دی 1390

عکس های اتاق و سیسمونی ایلیای من

یلدای امسال بهانه ای شد برای گذاشتن عکسهای اتاق ایلیای گلم.درست سال گذشته این موقع ما درگیر طراحی و نقاشی اتاق پسر کوچولوی مامان بودیم.مادر بی نهایت زحمت کشیده بود و تمام وسایلتو خریده بود و ما هم بی صبرانه منتظر چیدن اتاقتو و اومدن تو عزیز دلمون بودیم.والان  یک سال از اون  زمان می گذره و من هر لحظه بیشتر از لحظه قبل عاشق پسرکم می شم و هر لحظه خدای مهربون را شاکرم به خاطر همه محبت ها و مهربونی هاش.          ادامه عکس ها در ادامه مطلب       ...
12 دی 1390

شیطنت های این روزهای ایلیای من

عزیز مامان این روزها به حدی شیرین شدی که هر لحظه خدا را به خاطر داشتن تو عزیز خودم شکر می کنم.وقتی خستگی بهم غلبه می کنه با یه خنده تو همه چیز را فراموش می کنم.مامان فدای اون خنده های قشنگت بشه عزیز دلم. خیلی چیزا یاد گرفتی بابا آبو به به را مرتب تکرار می کنی.علاقه زیادی به در یخچال داری تا بازش می کنم دست و پا می زنی و می گی به به.از سر گرمی های دیگه ات آیفون تصویری خونه است که وقتی روشنش کنم حسابی می خندی.علاقه وافری به جارو شارژی مامان داری . روشنش کنم سینه خیز دنبالم می یای تا بگیریش.وقتی هم که خاموشه چشمات مدام دنبالشه و تا مامان را دور می بینی با سرعت هر چه تمام تر سینه خیز به سمتش روونه می شی.مامانی فدای سرت هر کاریش می خوای بکن...
4 دی 1390
1